امروز سه شنبه دوم خرداد است . دوم خرداد نود و شش . یاد دوم خرداد سال هفتاد و شش هم بخیر . بیست سال پیش . که چه زود گذشت . بیست سااال . انگار همین دیروز .امروز اما چیزی در مورد خاتمی و اصلاح طلبان و دوم خرداد و امیدهایی که داشتیم نمی خواهم بنویسم . نمی خواهم بنویسم که بیست سال پیش که سی ساله بودم همچون جوانی بیست ساله چه شور و اشتیاقی که نداشتم . نمی خواهم بنویسم چه امیدها و چه آرزوها که بر باد می رود و چه سالها که از زندگانی دود می شود و به هوا می رود و چگونه بیست سال از عمر ادمی انگار که به هوا می رود . نه . از هیچکدام از اینها نمی خواهم بنویسم . امروز می خواهم در مورد پسر بزرگه بنویسم . پسری که خرداد هفتاد و شش فقط یکسال داشت و امروز جوانی است بیست و یکساله .
پسری که همان روزی که بدنیا آمد انگار می دانستم که روزی باید برود . پسری که یکسال قبل از دوم خرداد هفتاد و شش که هنوز حتی نطفه اش منعقد نشده بود به مادرش گفتم بسیار خوب . قبول . بچه خواهیم داشت . اما به یک شرط . به شرط آنکه یادت نرود امروز را . امروز را که می گویم چشم امیدی به این اوضاع و احوال نیست . اوضاع و احوالی که حکم نمیکند بچه ای را بدنیا بیاوریم و سرنوشتش را بدست تقدیر بسپاریم . پس به این شرط که به احتمال قریب به یقین این بچه روزی باید از این دیار برود . برویم . هر وقت که شد . آنروز نگویی که نگفتیم !
که البته پیشتر کیقباد...
ما را در سایت کیقباد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kyghobada بازدید : 179 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1396 ساعت: 17:26